به گزارش خامی [2]، به نقل از سایت زنان استان کهگیلویه و بویراحمد(ایل بانو) [3]شهربانو پاک نژاد؛ در تاریخ فرهنگ، سه نوع فرهنگ غالب بر جوامع بشری تاکنون وجود داشته است: فرهنگ ابزار، فرهنگ تکنوکراسی (فنْ سالاری/ انحصارگرایی تکنولوژی)فرهنگ تکنوپولی(تسلّط تکنولوژی بر فرهنگ). هر کدام از این فرهنگ ها در عین این که دوره زمانی خاص خود را دارند؛ امّا به صورت استثنا نیز در جهان امروزی یافت می شوند. [3]
فرهنگ ابزار از ابتدای تاریخ تا اوایل قرون وسطا و فرهنگ تکنوکراسی از قرون وسطی تا قرن 19 میلادی حاکم بوده است و فرهنگ تکنوپولی نیز همان فرهنگ کنونی است. قبایل بدوی که در گوشه و کنار جهان وجود دارند، می توانند به عنوان نمونه های نادری از «فرهنگ ابزار» به حساب آیند که به صورت استثنا، هنوز به حیات خود ادامه می دهند.
فرهنگ ابزار
اصطلاح فرهنگ ابزار، رابطه انسان های آن جامعه را با مبانی اعتقادی و سیستم اجتماعی و این ابزار مشخص می کند. جوامع دارای فرهنگ ابزار می توانند مقادیر زیاد و متنوعی از این ابزار را دارا باشند؛ امّا تعالیم مذهبی و جهان بینی دینی، ایدئولوژی هدایت کننده و کنترل کننده ای است که کاربرد ابزارآلات و کم و کیف استفاده از آن ها را تعیین می کند.
این فرهنگ، وحدت و همگنی خود را از مبانی متافیزیکی (غیر مادّی) گرفته است. این «تفکر» است که به هستی معنا می بخشد و مانع آن می شود که تکنیک (فن) خود را بر انسان ها و نیازهای آنان تحمیل کند. مهم ترین ابزاری که در این دوره، ابداع شده، آسیاب، دوربین نجومی، باروت و ساعت بوده است. [3]
فرهنگ تکنوکراسی
در یک جامعه تکنوکرات، ابزارآلات، نقش کلیدی ای را در جهان اندیشه های فرهنگی آن جامعه برعهده دارند. همه شرایط، تحوّلات و خواسته ها و تمام ویژگی های اجتماعی باید تا حدود زیادی، تابع خواسته ها و ضوابطی باشد که رشد این تکنیک و سیر تکاملی آن ایجاب می کند.
امّا نقش تکنیک هنوز به آن حدی نرسیده است که موجب تغییر در ساختار فرهنگی و تحوّل آن شود. هنوز مبانی ماورایی و اهداف، جای خود را در فرهنگ ها حفظ کرده اند و هنوز افراد، بر این باورند که ماشین و ابزار صنعتی، دیگر همچنان در استخدام بشریت خواهند بود و هرگز به قدرت حاکم، مبدّل نخواهند شد. [3]
این تصوّر در چنان جامعه ای وجود داشت که استفاده بیشتر از تکنیک در جهت رفاه مادی، قدرت خوشه دار کردن سیستم ارزشی جامعه را نخواهد داشت. بنابراین، تکنوکراسی به انهدام کامل و تمام عیار آداب و سنن زندگی اجتماعی و تخریب تمامی ارزش های فرهنگی نپرداخت؛ بلکه جایگاه آن را در ورای همه اینها قرار داد. [3]تکنیک نمی خواست در معارضه با سنّت و فرهنگ قرار گیرد؛ بلکه با رسوخ در بخش های مختلف زندگی، نفوذی به وجود آورد که بالتبع، تأثیر فرهنگ و سنت، کم رنگ می شد. در نهایت دو جهان بینی در تقابل با هم شکل گرفت: «تکنولوژی» و «سنت و فرهنگ«
مهم ترین وسیله ای که در این دوران ابداع شد، «دستگاه چاپ» بود. با این اختراع، یک تحوّل عظیم در ساخت فرهنگ، رخ داد و آن، تبدیل فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب بود.از این پس، عنان ارابه فرهنگ، به دست «کتاب» افتاد. این مرحله در کشور ما، با فاصله بسیار زیادی به وقوع پیوست و به همین خاطر، کتاب نتوانست آن طور که در فرهنگ غربی «همه گیر» شد، در ایران، ایفای نقش کند. از مهم ترین علل این مسئله، سطح پایین سواد در لایه های مختلف جامعه بود و کتاب، وسیله ای شد که فقط طبقه روشن فکر با آن در ارتباط باشد.
کتاب
کتاب، به عنوان مهم ترین محصول تکنیک، ویژگی هایی داشت که به بررسی آن می پردازیم. در واقع، این ویژگی ها مربوط به متنی است که در کتاب و چارچوب آن به چاپ می رسد. خصوصیاتی که باعث تمییز «مفهوم نوشتاری» از «مفهوم شفاهی» می شود:
یک متن مکتوب، باید در «قالب (کلیشه)» کلماتی قرار گیرد که به صورت خاصی نظم پیدا کند. چینش کلمات در یک نوشته، با چینش واژه ها در گفتار، متفاوت است و این تفاوت، در مقایسه بین زبان محاوره و زبان نوشتار،کاملاً مشخص است. این ویژگی به خواننده، این معنا را القا می کند که برای برقراری ارتباط با یک متن مکتوب، باید ذهن خود را در راستای این انتظام قرار دهد. [3]
-چون زبان نوشتار، متفاوت از زبان گفتار است، تفکر بیشتری را برای درک مطالب، نیاز دارد و باعث می شود که ذهن و فکر خواننده، فعّال گردد و دقت وی را بالا می برد.
کتاب، ذهن و فکر افراد را مخاطب قرار می دهد و از جاذبه های حسی برخوردار نیست. پس هر کس به کتاب روی می آورد، با این پیش زمینه که باید تفکّر و دقت خود را افزایش دهد، به مطالعه می پردازد. اگر بین نوشته و ساختار ذهنی خواننده، تفاوت بسیار باشد، نمی تواند با او ارتباط برقرار کند. مثلاً شخصی که کم سواد است نمی تواند با متونی که از مفاهیم پیچیده فلسفی تشکیل شده، رابطه برقرار کند. در نتیجه، درست است که کتاب، میزان تفکر را افزایش می دهد، امّا اگر بین سطح تفکر خواننده و مفاهیم کتاب، تناسب نباشد، اثر معکوس خواهد داشت.
کتاب به همراه خود، نوعی «جدی بودن» را دارد و این حالت را نیز از خواننده درخواست می کند. بنابراین، شما زمانی که کتاب می خوانید، بر این باورید که با مطالبی سر و کار خواهید داشت که دقیقاً فکر شما را هدف قرار می دهند و به همین خاطر، دریچه های ذهنتان را بیشتر بر روی مطالب باز خواهید کرد.
فرهنگ تکنوپولی
وجه بارز این فرهنگ، قرار دادن تکنولوژی به جای خداست. و لذا شاخصه ای آن، «خدای گونه» است. بدین معنا که فرهنگ، اعتبار خود را در تکنولوژی جستجو می کند و دستورالعمل های خود را از تکنولوژی می گیرد. این راه، الزاماً به فروپاشی و نابودی باورها و عقاید سنّتی منتهی می شود.
نظام تکنوپولی را این چنین می توان تعریف کرد:«نظامی که در آن، جامعه انسانی سیستم ایمنی و قدرت دفاعی خود را در برابر تهاجم سیل اطلاعات، از دست داده است»
بنابراین، در این فرهنگ، «وسیله» با «هدف»، یکی می شود و دیگر بدان معنا، هدفی وجود ندارد که بتواند مانع استفاده بی مورد از تکنیک شود. پس، خصلت نظام تکنوپولی، انبوه اطلاعات است که در قالب ابزاری چون کامپیوتر و تلویزیون، ایفای نقش می کند.
تلویزیون
تلویزیون، مهم ترین وسیله ای است که می تواند تسلّط تکنولوژی را بیان کند با اختراع تلویزیون، تحوّل دیگری در ساخت فرهنگ رخ می دهد و آن، تبدیل «فرهنگ مکتوب» به «فرهنگ الکترونیکی» است. مانند کتاب، برای بررسی تأثیر تلویزیون به عنوان نمودی از تکنولوژی، به ویژگی های آن می پردازیم:
آنچه را که تلویزیون، مخاطب خود قرار می دهد، «حس»» بیننده است نه «ذهن» او. اگر ویژگی سمعی و بصری تلویزیون را از آن بگیریم، راه دیگر برای انتقال مطالبش نخواهد داشت و این دو ویژگی، مهم ترین کانال های ارتباطی هر انسان نیز هستند. گوش و چشم هر بیننده، مخاطب آن چیزی است که تلویزیون ارائه می دهد.
بنابراین برای این که تأثیر خود را عمق و گسترش بخشد، باید از راهکارهایی استفاده کند که این دو حس (بخصوص حس بینایی) را بیشتر فعال کند. استفاده از برنامه های تبلیغاتی یا تفریحی که از جاذبه های بصری مثل رنگ های متنوّع، شکل های مختلف و تصاویر جالب برخوردار است، می تواند تلویزیون را به هدفش نزدیک کند.چون تلویزیون، خود را به فرهنگ روزمره و عامّی نزدیک می کند، در نتیجه، چارچوب خاصی برای طیف بینندگان تعیین نمی کند. یعنی هر بیننده با هر اندازه از سواد و ادراک می تواند از این جعبه جادویی استفاده کند. قالبی که یک مفهوم باید داشته باشد تا بتواند در ذیل برنامه های تلویزیونی قرار گیرد، بهره مندی بیشتر از جاذبه های بصری است و همین جاذبه ها، شاه کلید ارتباطی هر بیننده است.
پس هر چه این عناصر جذّاب، بیشتر شوند، بدون شک، مفهومی را که قرار است منتقل شود، تحت الشعاع خود قرار می دهند و در نهایت، هر چه بر میزان عناصری که احساس بیننده را تحت تأثیر قرار می دهد افزوده شود، از میزان عناصری که فکر را هدف گرفته، کاسته می شود.
رسالت اصلی تلویزیون، سرگرم کردن افراد است و سرگرمی نیز برای همه، مطلوب. برای تلویزیون مهم نیست که انتقال این میزان از برنامه های تفریحی، برای بیننده، مفید است یا نه؛ مهم، افزایش روز به روز تعداد بیننده هاست. پس در برنامه های تلویزیونی، آن چیزی افزایش می یابد که صرفاً مطلوب است.
زمانی که در اذهان این مفهوم، جا بیفتد که تلویزیون، مترادف با سرگرمی است، پس هر آنچه از این مجرا به جامعه انتقال می یابد، رنگ سرگرمی و غیر جدی به خود می گیرد و مفاهیم منتقل شده هم در یک پوشش سرگرمی قرار می گیرند. مثلاً اگر یک بحث سیاسی یا فلسفی از تلویزیون پخش شود، تأثیر آن با زمانی که از مجرای کتاب منتقل شود، متفاوت است.
اینها، ویژگی هایی است که باعث شده، تلویزیون به عنوان عضوی از خانواده در کانون زندگی ما قرار گیرد. تصوّر این که بتوانیم روزی، تلویزیون را از صحنه زندگی خود حذف کنیم، بسیار مشکل است و این، نشان می دهد که این وسیله الکترونیکی، تا چه حد در میان ما و در درون فرهنگمان جا باز کرده است و هم چنین شدّت تسلّط آن را بر افکارمان و احساساتمان نشان می دهد.
منابع:
-تکنوپولی: تسلیم فرهنگ به تکنولوژی، نیل پستمن، ترجمه: صادق طباطبایی، تهران: اطلاعات،1376
-زندگی در عیش ـ مردن در خوشی، نیل پستمن، ترجمه: صادق طباطبایی، تهران: اطلاعات
انتهای پیام/