امروز صبح وقتی که وارد محوطه دانشگاه شدم، مردان یک دست سیاه پوشی را دیدم که ظاهر نا آشنایی داشتند اما بعد از کمی فشار به مغز مبارکم دیدم همان عزیزان نگهبان و حراست دانشگاه هستند، که دیگر خبری از لباسهای معمولی روزهای قبلشان نبود.
همگی لباس های متحدالشکلی را پوشیده و نونوار شده اند، که انگار خودشان هم تعجب کرده بودند چرا که با یک ذوق زدگی و خوشحالی خاصی به لباس های خود دست می کشیدند. که انهو فرزندی که مادرش برای او لباس نو خریده باشد.
بهت زده و با تعجب از کنار آنها رد شدم و در حالی که مسیر درب ورودی دانشگاه تا درب دانشکده فنی مهندسی را طی می کردم، دومین شک هم با دیدن مسیر آب و جارو شده منتهی به ورودی هر دانشکده مرا بهت زده کرد.
کم کم داشتم ذوق مرگ می شدم!!
چرا که این صحنه را برای دانشگاه آزاد واحد یاسوج در خواب هم نمی دیدم و یاد آن شعری افتادم که می گفت: آب زنید راه را هین که نگار می رسد...
انگار امروز برای من یک نوستالژی به یاد ماندنی رقم خواهد خورد.
یاد لحظه ای ورود امام به میهن پس از سال های دوری افتادم که در فیلم ها و مستند های صدا و سیما مردمی را نشان می دهد که خیابان ها را آب و جارو می کردند، اما حیف! مثل اینکه بودجه رئیس واحد کفاف نداده بود و در گلریزان کردن مسیر کم آورده بود!
به پارکینگ دانشگاه رسیدم تازه متوجه شدم که این همه تشریفات برای برگزاری هفته پژوهش است، زیرا غرفه های نمایشگاهی را دیدم که توسط انجمن های علمی دانشگاه راه اندازی شده بود.
اما نه!!!
هفته پژوهش که این هفته نبود، علامت سوال های پی در پی روی اعصابم رژه می رفتند. خدایا امروز چه خبر است؟
نگاهم را که برگرداندم تازه متوجه شدم که بله خبری در راه است!
بنر نصب شده در محوطه دانشگاه خبر از حضور آقای میرزاده رئیس دانشگاه آزاد اسلامی و هیئت همراه می داد.
تا به خود آمدم و خواستم به سمت کارمندانی که مانند گروه سرود با لباس های یک دست برای عرض خیرمقدم در محوطه دانشگاه ایستاده بودند، حرکت کنم و چند و چون ماجرا را جویا شوم ناگهان احساس کردم درخیابان 204 منا هستم و هر آن ممکن است زیر پاهای که به سرعت در پشت سرم حرکت می کردند له شوم.
به کناره ای پناه بردم و دیدم که آقای میرزاده و هیئت همراه در حال تشریف فرمایی به این واحد دانشگاهی هستند.
هیجان درونم داشت به نقطه اوج خود می رسید و برای پایان دادن به همه علامت سوالاتی که از لحظه ورودم به دانشگاه همراه من شده بودند، خود را به یکی همراهان آقای رئیس رساندم، که با صدای گرفته و لهجه ی تهرانی فرمودند: آقا حرکت کن اینجا واینسا!
با شنیدن این حرف در جای خود میخ کوب شدم و یکی از کارکنان دانشگاه که از دور شاهد ماجرا بود، قدم زنان جلو آمد و با
خنده ای ملس گفت: ککا وَ دِل نَگه!!
با گفتن این حرف که اصولا کار ده بسته قرص آرامش بخش را انجام می دهد، کمی به خود آمده و فرصت را غنیمت شمرده و ماجرای اتفاقات امروز را از او جویا شدم، که اتفاقا انگار او هم از این بریز و بپاش ها برای حضور یک روزه آقای رئیس در یاسوج دل خوشی نداشت و بیان موضوعات تلخ و پر درد سوالات و شبهات ذهنی مرا که حالا سرم را به درد آورده بودند دو چندان کرد.
او گفت: فقط برای برگزاری 2 جلسه رئیس حدودا 90 میلیون تومان برای ساخت سالن کنفرانس در خور شأن مهمانان هزینه شده است، آن هم در عرض چند روز و یا اینکه هدف اصلی سفر آقایان فشار آوردن به مسئولان برای گرفتن سند پردیس سرآبتاوه به بهانه احداث پارک علمی فناوری است.
با شنیدن این سخنان به کاروان مسئولانی نگاه می کردم با عجله برای نشستن در پشت میز سالن کنفرانس از پله ها بالا می رفتند، از آقای میرزاده و هیئت همراه گرفته تا استاندار و نمایندگان و مسئولان استانی!
انگار تا لحظاتی دیگر و به محض مستقر شدن در پشت میز جلسه تمام مشکلات علمی کشور را حل کرده و دانشجویان بی کار و قطع امید کرده از شغل و درآمد را به نان و نوایی می رسانند.
دیگر کلاسم داشت شروع می شد و باید با انبوهی از علامت سوالاتی که از ورودی دانشگاه تا ورودی دانشکده، سر کلاس درس حاضر شوم.
اما تمام فکر و ذهنم مشغول اتفاقات افتاده در عرض چند دقیقه ی ابتدایی ورودم به دانشگاه بود!
با خود می گفتم ای کاش آقای آل بویه (رئیس واحد) به جایی ساخت سالن کنفرانس با این سرعت و با این هزینه، فکری به حال سالن آمفی تئاتری می کردند که به کلیساهای دوران رنسانس شباهت دارد!
ای کاش آقای آل بویه به جای این هزینه های هنگفت برای شنیدن احسنت های آقای رئیس و هیئت همراه فکری به حال دانشجویانی می کردی که برای گذراندن دوره کارآموزی خود باید چندین ترم پشت در بیمارستان های تحت نظر دانشگاه علوم پزشکی باشند.
و ای کاش جناب میرزاده به جای رفتن به سالن کنفرانس 60 نفره به همان کلیسای دوران رنسانس می آمدی تا حرف های دانشجویان بیشتری را می شنیدی" از پایین بودن سطح علمی اساتید تا نبود امکانات آموزشی(آزمایشگاه)".
میرزاده جان حرف هایم زیاد بود اما حیف مردان محافظی که اطرافت را گرفته بودند مجالی برای بیان این حقایق ندادند و با کانالیزه مسیر رفت و آمدت در همان محوطه آب و جارو شده حقایق را از تو پنهان کردند.
میرزاده جان چطور حاضر شدی پشت میزی که دانشجویان کم بضاعت این دانشگاه پول آن را پرداخت کرده بودند بنشینی اما حرف های آنان را نشنوی!
اما نه این ها تنها در ذهن من بود و بی فایده، چرا که الان باید سراپا گوش می شدم برای شنیدن جزوه ای زمان دانشجویی استاد گرامی که به یادگار از زمان دانشجویی خود به خورد ما می دهد.
خاطره یکی از دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد یاسوج از سفر یک روزه رئیس دانشگاه آزاد اسلامی، که باید هزینه این رفت و آمد از شهریه او و دوستانش پرداخت شود.
انتهای پیام/