1. تير 1396 - 10:11
پنج شنبه ای با شهدا/
دو شهید استان کهگیلویه و بویراحمد که در یکم تیرماه به شهادت رسیدند+جزئیات
شهیدان سرافراز عادليان‌منش و شهید یدالله سیادت نسب در یکم تیر ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .
به گزارش پایگاه خبری باشت نیوز،سرافراز عادليان‌منش  فرزند حجت‌اله در دومین روز از پنجمین ماه سال 1348 در تنگ‌ سپو چشم به جهان گشود.وی در یکم تیر سال 66 در حوادث‌ مربوط به جنگ‌ تحميلى حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن- توسط دشمن‌ درجبهه به درجه رفیع شهادت رسید.

وصیت نامه شهید

بسمه تعالى
ولا تحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهيم يرزقون

مپنـداريد و فكـر نكنيد برادرانى كه كشته مى شوند مرده انـد بلكـه آنهـا زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى گيرند و در نـزد پـروردگـار و پيامبــران صالح هستند و از خداوند تبارك تعالى خواستارم كـه رزمندگان اسلام را هرچه سريعتر و زودتر برعليــه كفر و مستكبران پيروز بگرداند.

و از خداوندمتعـال مى خواهم چون بنده فردى هستم ذليل و گناهكار اميد است كه با شهادت اينجانب تمام كارهاى بنده را قلم عفو بكشد و بنده هيچكارى از دستم بر نمى آيد بجز جان ناقابلم را در راه اسلام هديه كنم تا با خون خودم درخت اسلام را آبيارى كنم و راه عزيزانى كه در راه خدا به شهادت رسيدند ادامه خواهم داد .

برادران شهيد در نزد خداوند خيلى بزرگوار هستند و داراى هر گناهى هم كه باشند تمام آن گناهان زمانى كه قطره اى خون آن‌ها به زمين بريزد باعث بخشيدن شهيد و گناهانش مى شود احترام شهيد در نزد اولياء خداوند خيلى بالا و با مقام است .

از مادر عزيزم بى بى حرمت و خواهر پريوش كه زحمات بسيارى در مورد اينجانب كشيده اند تشكر مى كنم و از آن‌ها مى خواهم كه بنده را به بزرگوارى خودشان ببشخند هر گناهى و اشتباهى كه از بنده سر زده است اميد است كه آنها را ناديده بگيرند و هيچگونه ناراحتى هم نداشته باشند اگر بنده شهيد شد .

هيچوقت ناراحت نباشيد و جامه سياه نپوشند زيرا سودى ندارد و اما از عمويان عزيزم خواهش دارم كه هرگاه اشتباه و گناهى از من سر زد اميد است كه بنده را ببخشند و از تمام مردم تنگ سپو مى خواهم كه اگر بدى از من ديده اند مرا به بزرگوارى خودشان ببخشند و همه آنها را به خداى بزرگ  مى سپارم .
برادران عزيزم را به مدرسه روانه كنيد تا اينكه با علم كافى و دانش تقوا راه سلام و صحيح را پيدا كنند .
والسلام
من الله التوفيق

 زندگينامه شهيد سرافراز عادليان منش

ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون

اين شهيد بزرگوار در سال 2/5/48 در روستاي تنگ سپو در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود.خانواده شهيد در گذشته و حال نسبت به مسائل ديني خيلي علاقمند بود و در خانواده اي پاك دامن و خوش اخلاق بودند و هميشه در مسير و خط انقلاب حركت مي كردند .

و در اعزام شهيد به جبهه خيلي راضي بودند و خانواده ها را نيز تشويق به اين كار مي كردند، خانواده شهيد مردمي فداكار و امام را بسيار دوست مي داشتند و به او عشق مي ورزيدند .

و موقعيت اجتماعي و سياسي اين خانواده در بين همسايه ها خيلي خوب بوده است و حتي حاضر بودند بقيه فرزندان خود را در راه انقلاب و امام فدا كنند و خيلي هم راضي بودند .شهيد قبل از انقلاب كوچك بوده است و حدود سال 1356به مدرسه رفته است.

و بعد از چندين سال يعني تا كلاس چهارم ابتدائي درس خواند و بعد به علت اينكه خانواده ايشان عشاير بوده است و شغل آنها دامداري بوده است چون وي فرزند بزرگ خانواده بود به كمك پدر به دامدري مشغول بود و ديگر نتوانست ادامه تحصيل دهد تا اينكه جنگ تحميلي شروع شد .

ولي به علت گرفتاريهاي خانواده نتوانست در اسرع وقت به جبهه برود تا اينكه در تاريخ 15/1/66 توانست موفق رفتن به جبهه شود و به ياري رزمندگان اسلام برود و زندگي را ترك گويد .

و به نداي رهبر عزيزش لبيك گفت شهيد در خانه اخلاقي بي نظير داشت و بسيار مهربان و خوش اخلاق بود اخلاق نيكوي وي زبانزد مردم بوده است اين شهيد بزرگوار عبادت را بسيار دوست مي داشت و هميشه نمازش را در اول وقت به جا مي آورد و به همه اهل خانواده توصيه مي كرد.

كه نماز را بايد در اول وقتش به جاي آورد.هميشه در جلسات ديني شركت ميكرد .شهيد موضع گيري قاطعي در مقابل گروهكها و ضد انقلاب داشت و هميشه نفرين مي كرد .

كه خدا اين گروهكها را نابود گرداند و در همه اوقات براي امام دعا مي كرد و به مردم مي گفت يار امام باشيد رهنمودهاي امام را از دل و جان گوش كنيد و توي دهن اين ضد انقلابها بزنيد و به آنها امان ندهيد و به جبهه برويد تا قلب امام شاد گردد و دشمنان انقلاب را ناراحت و نا اميد سازيد .

به مردم مي گفتند پيرو ولايت فقيه باشيد و از خط مستقيم ولايت فقيه بيرون نرويد.شهيد علاقه زيادي به جبهه داشت روحيه خيلي خوبي داشت و به بقيه نيز روحيه ميداد وي خيلي شجاع و دلير بود و خيلي خوشحال بود كه مي خواست به جبهه برود وي مي گفت من به رهبرم علاقه دارم و دلم مي خواهد.

جانم را فداي او كنم و شعارهاي مذهبي مي خواند .شهيد در حمله به شهر ماهوت عراق و آزاد سازي اين شهر شركت داشت .

وي در جبهه آرپي جي زن بوده است ،وي الگوي ايثار و مقاومت بود و براي شهادت كاملاً خود را مهيا نموده بود. شهيد از طريق بسيج سپاه پاسداران به مدت 3ماه در جبهه هاي غرب ايران به جنگ مشغول بود و سرانجام در سال 15/1/66 به جبهه رفت و ديگر باز نگشت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد. روحش شاد و رهش پر رهرو باد .

شهید

 

شهید یدالله سیادت نسب  در دهمین روز از آبان ماه سال 1338 چشم به جهان گشود و در یکم تیرماه 1358 در مکان نامشخصی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و تا کنون محل آرامگاه این شهید نامشخص است.

 

شهید

نصرت رستاخيز مادرشهيداز زندگینامه شهید تعریف می کند

دوران سختي را در زندگي گذرانديم با كارگري امور زندگي را مي گذرانديم تا اين بچه بزرگ شد فرزند اولم بود سه شبانه روز بيمار بودم تا متولد شد وقتي متولد شد بيماري يرقان(زردي) داشت زني را آورديم او را درمان كرد تا بحمدالله بزرگ شد .من شاكر خدا هستم .

فرزندم را تحويل اسلام دادم و هيچ وقت ناشكر نيستم . گريه مي كنم اما مي گويم خدايا من براي امام حسين(ع) گريه مي كنم او به شيراز مي رفت و نوار و كتاب امام خميني را مي آورد و در روستا پخش مي كرد دور خانه را محاصره كردند نتوانستند او را بگيرند گفتم مادر اين كارها را نكن گفت تو خبر نداري و چيزي نمي داني.

شبي در عالم رؤيا ديدم دو نفر از دور آمدند سراغ پسرم را گرفتند گفتم به بهبهان رفته بود تازه آمد رفت دنبال پدرش يكي خنديد و گفت عاقبت به خير مي خواهد كه انسان راه اسلام را برود . يكي از زنها به سرم زد و گفت چه نشسته اي امشب پسرت شهيد مي شود بچه شيري داشتم او را پرت كردم و شروع به گريه كردم شوهرم گفت: مگر ديوانه شده اي گفتم يدالله شهيد شده است ، او باور نكرد بالاخره خبر شهادتش را آوردند.
رفتارش با مردم بسيار خوب بود اگر كسي به او اهانتي مي كرد در مقابلش مي خنديد . شبي او را در خواب ديدم كه با يك سيدي آمد منزل گفت آفتابي را آب كن مهمان داريم و اين امام خميني است. گفت: مادر هيچ ناراحت نباش در مورد من شاكر خدا باش كه فرزندت را در راه خدا داده اي شبي ديگر خواب ديدم.

در كنار حوضي نشسته است كاسه زردي كه آيات روي آن نوشته بود در دست داشت آورد و گفت اين حوض را مي بيني كه سبز است با اين به همه آب مي دهم. اما به خودم مي گويند از اين آب داغ بخور آن را داخل آب كردم خون آمد به دستم گفتم چرا خون است گفت اين اشكهاي توست كه به من مي دهند بخورم . بعد از آن ديگر من براي او گريه نكردم.
 

نظرات کاربران