21. دى 1396 - 10:11
شهید کهگیلویه وبویراحمدی که بر روی طلبکاری خود حساس بود+تصاویر
شهید سيد محمد حسن معتقدي اهل کهگیلویه وبویراحمد پس از ابراز رشادت و تهور و بی باکی فراوان از خود در 21دیماه1365 به لقاءالله پیوست .

به گزارش  پایگاه خبری باشت نیوز،شهید سيد محمد حسن معتقدي اهل کهگیلویه وبویراحمد پس از ابراز رشادت و تهور و بی باکی فراوان از خود در 21دیماه1365 به لقاءالله پیوست .

 

 

متن زندگينامه پاسدار شهيد سيد محمد حسن معتقدي

يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي  (قرآن كريم)

قسمتي از وصيتنامه شهيد سيد محمدحسن معتقدي: وصيت من وصيت تمام شهدا است، حتماً به آن عمل كنيد ، تفرقه را كنار بگذاريد و امام را تنها نگذاريد . اي پاسداراني كه لباس سبز به تن داريد و سينه هايتان حامل آيه قرآن است ، آفرين بر شما كه تاكنون از انواع بعد زندگي دست كشيديد .

و از جان شيرين خود هم گذشتيد تا بتوانيد رضايت خداوند و رهبر خود را بدست آوريد .

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با درود و سلام به منجي عالم بشريت حضرت ولي عصر (ع‍ج) و بنيانگذار حكومت الله در ايران امام خميني و با سلام به كليه خانواده هاي شهداء ، اسرا ، مفقودين و معلولين و مجروحين . در يكي از روزهاي سال 1348 بود .

 

كه در خانواده اي متدين و مومن از نوادگان امامزاده غايب الحسيني در روستاي دورافتاده اي در ميان كوههاي سر به فلك كشيده.

 

و پوشيده از برف در دل استان كهگيلويه و بويراحمد در ميان فقر و رنج و بدبختي و دور از هر امكاناتي پسري ديده به دنيا گشود .

 

پدر و مادرش نام وي را محمدحسن گذاشتند . محمدحسن كه فرزند سوم خانواده بود بار مسئوليت پدر و مادر را سنگين تر نمود .

پدر و مادرش جهت امرار معاش فرزندان خود شروع به كشاورزي و چوپاني نمودند و مادرش شروع به پرورش مرغ كرد .

سيد محمدحسن رشد و نمو را آغاز نمود . شهيد سيدمحمدحسن معتقدي در سن 6 سالگي به فراگيري علم پرداخت .

لابا

سالهاي اول تا چهارم را با موفقيت كامل به پايان رسانيد وقتي از همكلاسان وي اخلاقش را مي پرسيم ، چنين مي گويند :

(كوه صبر ، اسوه اخلاق و مرد تقوي بود) وقتي كه از معلمين وي مي پرسيم ، چنين مي گفتند : ما به چنين محصلي افتخار مي كرديم و افتخار مي كنيم .سال پنجم را با موفقيت در روستاي المور به پايان رسانيد ، جهت ادامه تحصيل مجبور بود كه كار كند سال اول را در قم شروع نمود.

 

كه شبها درس و روزها كار بود و كار . سال اول به پايان رسيد به محل برگشت و عروسي كرد بعد از آن جهت كار به نهضت سوادآموزي رفت.

مدت 2 ماه در روستاي ميدان شروع به كار كرد و بعد از آن به روستاي المور و به عنوان يكي از آموزشياران شروع به كار كرد.

و در اين مدت كليه امكانات نهضت سوادآموزي با وسايل شخصي خودش بود . شهيد معتقدي دوباره به شهر خون و قيام برگشت .

 

و از طريق بسيج آن شهر راهي جبهه هاي جنگ گرديد، بعد از شش ماه مبارزه در ميدان نبرد به منزل بازگشت .

شهيد سيد محمدحسن معتقدي  كه همراه پدر زنش به روستاي المور آمده بود از آنجا دوباره جهت معاش زندگي به ماهشهر و از آنجا راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد .

اين بار مجروح و به لطف خدا بهبود يافت . براي بار سوم از بسيج دهدشت راهي جبهه گرديد كه اين بار هم مجروح شده و جراحات وارده شفا يافتند .

بعد ايشان جهت عضويت رسمي به سپاه پاسداران مراجعه نمود و پس از پذيرش به آموزشي اعزام گرديد .

كه در پادگان امام حسين (ع) در شيراز به علت كوچك بودن سن وي را نپذيرفتند و از آنجا به گروه فرهنگي جهاد پيوست و در جهادسازندگي مشغول به خدمت گرديد . مدت 2 سال در گروه فرهنگي جهادسازندگي بود .

 

شهيد سيد محمدحسن معتقدي از نظر كردار و رفتار و اخلاق زبانزد عموم گرديد، بعد از منحل شدن گروه فرهنگي جهاد به خدمت ستاد پشتيباني جنگ جهاد درآمدند .

 

به روستاها رفت و كمك هاي مردم را جهت ياري كردن رزمندگان جمع مي نمود . بعد از آن مسئول حسابداري ستاد و همچنين مسئول جمع آوري كمك هاي مردمي شد .

 

شهيد حسيني معتقدي با وجود كارهاي زياد شبها در كلاس درس حاضر مي شد تا اينكه موفق به اخذ سيكل گرديد . پس از آن جهت رساندن كمكهاي مردمي به جبهه راهي ميدان نبرد گرديد كه در عمليات پيروزمندانه والفجر هشت مجروح شيميايي گرديد بعد از پايان مأموريت به جهاد برگشت .

و به ايشان اعلام داشتند كه بايد تسويه حساب كند و به سربازي برود . ايشان تسويه حساب نمود و جهت خدمت به پذيرش سپاه مراجعه كرد .

بعد از پذيرش در تاريخ 8/6/65 به سپاه مراجعه و مشغول خدمت شد . اين بار با خوشحالي و شور و شعف خدمت را در لباس سبز پاسدار شروع كرد .

 

بعد از مدتي خدمت در سپاه جهت اعزام به ميادين نبرد آماده گرديد به تيپ 48 فتح اعزام شد و بعد از چند روز دوباره به محل برگشت جهت جمع آوري كمكهاي مردمي به جبهه هاي حق و بعد از جمع آوري كمكهاي مردمي به جبهه برگشت . چند روز قبل از عمليات كربلاي 4 به منطقه رفت.

و در آن عمليات دوشادوش رزمندگان مشغول ستيز با كفار گرديد بعد از آن به پشت خط برگشت و خود را مهياي عملياتي ديگر و نبردي ديگر ساخت .

 

شهيد معتقدي با دلي مملو از عشق و ايمان به خدا و رسولش جهت ياري كردن سپاه حق خود را مهياي كربلاي 5 ساخت .

 

شهيد سيد محمدحسن معتقدي با دو مسئوليت فرماندهي تبليغات گردان و فرمانده دسته در گردان امام علي (ع) مشغول خدمت شد.

 

كه در نيمه شب دیماه سال65 با افراد دسته اش به ديدار معشوق خود رفت و وقتي كه از همرزمانش درباره شهيد سوال مي شد ، اظهار مي داشتند .

كه ايشان شايسته شهادت بوده و مردانه جنگيد و مردانه به شهادت رسيد . وي در عمليات كربلاي 5 و در منطقه شلمچه به فيض شهادت نائل گرديد .

 

 

 

فرازی از وصیتنامه شهید

بسمه تعالى 
من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر ما بدلو تبديلا (قرآن كريم)

با سلام برآفريدگار جهان خلق كننده من و تو و هستى و طبيعت و با درود بر رسول الله و ائمه اطهار و معصومين (ع) و با درود بر مهدى موعود(ع) و خمينى كبير اين يگانه بشرى كه بعد از امامان توانسته اسلام را نجات دهد و در اين راه دچار مشكلاتى و مصائبى شده است .

و با سلام به على ابن ابيطالب (ع) كه درس رادمردى و چگونه جنگيدن را به من آموخت و سلام بر سالار شهيدان حسين بن على(ع) كه درس شيرين شهادت را به من آموخت.

 

و سلام و درود بر ديگر امامان و معصومين و خالصين درگاه خداوند مهربان و سلام بر انسانهاى مؤمن و همنوعانم در سراسر جهان اسلامى و سلام و درود خدا بر پاسداران ايران زمين ، اى پاسدارانى كه لباس سبز بر تن داريد و سينه‌هايتان حامل آيه قرآن است .

آفرين بر شما كه تا كنون از انواع بعد زندگى دست كشيديد و از جان شيرين خود هم گذشتيد تا بتوانيد رضايت خداوند و رهبر خود را بدست آوريد .

و سلام و درود بر برادران جهادگر جهادسازندگى دهدشت كه با تلاش شبانه روزى خود به محرومين خدمت مى كنند.

 

و از آنها مى خواهم كه مدتى كه در خدمت همديگر بوديم بنده فرد خوبى شايد براى جهاد سازندگى نبودم ، اميدوارم كه مرا ببخشيد . سلام مرا به به تك تك ادارات و سازمانهاى دولتى در دهدشت برسانيد . 

اما چند سخنى با قوم و خويشان خودم و خانواده ام : 
عمويان - دائى ها - پدران ومادران و بستگان من اميدوارم كه حالتان خوب باشد و به بزرگوارى خودتان مرا ببخشيد .

زيرا فرزند خوبى براى شما نبودم من الان كه قلم بدست گرفتم و دارم وصيت نامه مى نويسم اولبن بارم نيست بلكه چندمين بار است و اميدها داشتم.

كه خداوند مرا قبول كند و شهادت را نصيب بنده گرداند ولى توفقى حاصل نشد لذا الان بعد ازظهر 1/10/65 است كه در شهر آبادان تصميم گرفتم كه وصيت نامه اى بنويس .

 

لذا نيروى‌هاى ما امشب يا فردا به خاكريزهاى دشمن حمله خواهند كرد و صداميان افلقى را از پاى در خواند آورد و كربلاى حسين را آزاد خواهند كرد.

و كشور مظلوم عراق آزاد در اختيار مسلمانان و حكومت اسلامى در عراق خواهد گرفت و همين بعد از ظهر فرمانده گردان ما را نسبت به منطقه عملياتى توجيه كرد و فقط منتظر حمله به خاكريزهاى دشمن هستيم بالاخره از تمام قوم و خويشان و آشنايان مى خواهم كه مرا ببخشند و حلال كنند . 
و اما چند سخنى با خانواده ام :

خانواده ام ، برادران ، مادرم ، خواهران ، همسرم و فرزندم سلام اميدوارم كه حالتان خوب باشد حال مرا بخواهيد خوبم ادرم مى دانم تو چقدر زحمت براى من كشيدى تا من بزرگ شدم ولى بنده هيچ خدمتى به تو نكردم فرزند خوبى براى تو نبودم اميدوارم كه حتما مرا حلال كنيد و مى دانم .

49595

كه تو چقدر مرا دوست داشتى اميدوارم كه به همان اندازه كه در زنده بودنم مرا دوست داشتى در شهادتم هم با سكوت و نپوشيدن لباس سياه و گريه نكردن مرا دوست داشته باشى زيرا اينها باعث ناراحتى من مى شوند اما برادرانم محمد- عبدالكريم و رحيم اميدوارم كه حالتان خوب باشد و ادامه دهنده راه من باشيد .

 

و جبهه را خالى نكنيد و فرمان بر امام باشيد و گوش به فرمان او باشيد و فرزندانتان را با اخلاق اسلامى پرورش دهيد تا بتوانيد پدران و مادران خوبى براى آينده ايران باشند.

 

و به جاى همه آنها را بوسه زنيد و اما خواهرانم مى دانم كه زياد براى من ناراحت مى شويد اما اميدوارم كه مرا حلال كنيد .

و لباس سياه نپوشيد و حجاب خود را حفظ كنيد زيرا كوبنده تر از سلاح من است . 
و اما همسر مهربانم اميدوارم كه مرا ببخشيد باز هم شوهر خوبى براى تو نبودم زيرا درست به تو نمى رسيد.

 

و از ناحيه من دچار مشكلاتى مى شدى ولى همه اينها را تو به خاطر اسلام چشم بپوش و عمل بنما و اميدوارم كه مرا حلال كنى عطوفتها و رئوفى تو هيچگاه حتى در خانه ابدى از ياد من نخواهد رفت حتى لحظاتى را كه مى خواستم به جبهه بيايم هنگام بدرقه من بغض گلويت را مى فشرد.

و برگشتى داخل اتاق و گريه مى كردى و من برگشتم و تو را دلدارى دادم نشانه محبت توبه من بود ، يادم نمى رود تا ابد چهره معصومه گلم ، معصومه را ببوسيد.

از جاى من و او را خوب تربيت كنيد تا بتواند فرزند خ

وبى براى من باشد و اما همسرم تو حامله بودى كه من آمدم اگر چه بعدى پسرى بود اسمش را بگذار يوسف الاسلام و اگر دخر بود هم اسمش را بگذاريد .

 

زهرا كوتاهى نفرمائيد و از نحوه شهادت من براى بچه هايم تعريف كنيد تا فرزندى كه پدر نديده بداند مانند ديگر كودكان هم پدرى جانباز داشته است و وصيت مهمى كه دارم اين است كه بچه هايم را بگذاريد مدرسه تا درس بخوانند.

و علم بياموزند تا با علم و سوادشان ادامه دهنده راهم باشند . خلاصه مطلب از تمام آشنايان و قوم و خويشان حلاليت ابدى مى طلبم . 
و اما چند نكته ضرورى :

از شما مى خواهم هركس كه طلبكارى داشت بپردازيد و كوتاهى نشود .

 

مبلغ 50000 ريال معادل پنج هزارتومان جهادسازندگى واحد تداركات طلبكار است و مبلغ 37140 تومان بانك صادرات طلبكار است.

بابت وام و در بابت خانه سازمانى مبلغ 450000 ريال معادل چهل و پنج هزارتومان از قيمت آن پرداخت شده است.

 

و اگر اين خانه تحويلتان شد اگر پسر داشتم از آن اوست و اگر نداشتم مقدارى از مالم را تحويل بقيه فرزندانم بدهيد خلاصه هرچه داشتم .

از آن فرزندانم است و بايد سرانجام به مصرف آن‌ها برسد و بين آنها تقسيم شودو زنم اختيارش به دست خودش است و از نظر اين حقير خودش اختياردار خودش است و هيچ كس حرف كم و زيادى به وى نزند .

در آخر به خانواده استاد رمضان سلام برسانيد ، حسنقلى را سلام مى رسانم و در آخر بنده وصيت وصيت تمام شهدا است.

و حتما به آن‌ها عمل كنيد و تفرقه را كنار بگذاريد و امام را تنها نگذاريد . از خويشاوندانم مى خواهم كه قبر مرا پهلوى قبر شهيد حسينى چم در روستاى ميدان بگذاريد كوتاهى نفرمائيد . 
از فرد فرد برادران پاسدار سپاه دهدشت حلاليت مى طلبم و از برادر داورپناه مى خواهم كه همه آنها را به جاى من بوسه زند . 
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار 
و السلام اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله

 

انتهای پیام/

نظرات کاربران