به گزارش خامی، نام : بهزاد، نام خانوادگى : حسنىگوهرگان، نام پدر: برزو، تاريختولد: 1341/07/01، ش.ش : 278، محلصدورشناسنامه : باشت روستای گوهرگان، تاريخ شهادت: 1360/09/09
زندگی نامه:
شهید بهزاد حسنی در اول مهر ماه سال 41 در روستای گوهرگان باشت در خانواده ای فقیر چشم به جهان گشود. دوران طفولیت را در سخترین شرایط سپری نمود و سال 1348 با هزاران مشقت از نظر مالی قدم به محیط تازه ای به نام مدرسه گذاشت و در هفته سه روز مجبور بود که به دنبال دام برود.
تا سال 49 که برادر بزرگش در آموزش عشایر قبول و شهید بهزاد حسنی تحت نظر ایشان شروع به ادامه تحصیل نمود پس از اتمام دوره ابتدایی به باشت آمد و به اتفاق برادرانش در مدرسه راهنمایی تحصیلاتش را ادامه داد، در این دوره شجاعت و بی باکی او کم کم هویدا شد، بارها به کوهنوردی و شکار و صحرا می رفت، پدرش نیز با رنج فراوان از گوهرگان برایشان نان و دیگر لوازمات ساده و جزئی تهیه نموده و می آورد نیروی مردانگی و از خود گذشتگی بر او طوری رخنه کرده بود که اتفاق می افتاد، بیشتر شبها بدون غذا درس بخواند و سپس وارد دبیرستان شد.
در دوره جدید شروع به مطالعه کتب اسلامی می نمود و گاهی اوقات صحنه ها و دیدنی ها را بر روی کاغذ نقاشی می نمود به اسلام و مسلمانان می اندیشید، به طوری که نور ایمان سراسر وجودش را احاطه کرد.
پس از دو سال تحصیلات در دبیرستان باشت، عازم گچساران شد و به اتفاق برادر کوچکترش در منزلی کرایه ای به ادامه تحصیلاتش پرداخت تا اینکه زمزمه انقلاب به گوشش رسید و شهید حسنی با شوق سرشار در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد رژیم و ضد فئودالها و غیره شرکت می نمود و بارها و بارها از گوهرگان با پای پیاده به باشت می آمد و در راهپیمایی ها شرکت می کرد، تا اینکه انقلاب پیروز شد پس از مدتی با چهره ضد انقلابیون در دبیرستان آشنا شد و بنا به وظیفه اش سعی بسیاری نمود تا اینکه بتواند آنها را از راه دشواری که رفته اند باز دارد.
سال سوم را نیز با موفقیت به پایان رسانده و در تابستان همان سال عازم شیراز شد وبه کارگری مشغول تا بلکه مخارج سال آخر خود را تهیه نماید. در سال آخر دبیرستان در انجمن اسلامی شرکت و فعالانه علیه ضد انقلابیون و منافقین خلق به پا خواست.
شهید بهزاد حسنی سعی در این داشت که از طریق منطق و برهان حقانیت اسلام را بر فریب خوردگان بیاموزد، پس از اخذ دیپلم همکاری گسترده خود را با ارگانهای انقلابی شروع نمود. توجه بیشتر او به منطقه باعث شد که در بسیج سپاه پاسداران شرکت و پس از آزموشهای لازم به باشت آمد وبه فعالیتش ادامه داد.
شبها برای محافظت و جان و مال مردم تا صبح در کوچه ها گشت می داد شوق ایمان و عشق به الله طوری در او ریشه دوانده بود که مشتاقانه هدفش را انتخاب و داوطلب جبهه حق علیه باطل شد و برای از بین بردن کفر و ظلم و ستم جانش را فدای راهش و مکتبش نمود.
به گفته دوستان همرزمش شهید بهزاد حسنی بی باکانه و استوار و با ایمانی مملو از عشق به خدا تکبیر گویان صدامیان را به خاک و خون کشید و چندین تانک عراقی را منهدم نمود. تا اینکه در روز حمله در تاریخ 9/9/1360 در جهاد مقدس در جبهه بوستان جانش را فدای اسلام و امام و امت کرده و به لقاء الله پیوست. او خود چنین می خواست و خدایش نیز توفیق داد روحش شاد و اسلامش پیروز باد.
وصیت نامه شهید:
درود فراوان بر شهيدان اسلام از هابيل تا حسين و از حسين تا كربلاى ايران، درود بر شما اى مادر مهربان و اى پدر بزرگوار و اى برادران شجاع و اى خواهران مهربانم، به همه شما مىگویم كه برايم گريه نكنيد و البته ميدانم كه اینکار را نمىكنيد، اما صبر در راه خداوند عجر عظيمى به شما خواهد داد. بر سر قبرم جوان ناكام ننويسيد زيرا اين راه را كه همان راه انسانيت و راه يگانه پاسدار كربلا حسين بن على (ع) است انتخاب كردهام.
جهاد درى از درهاى رحمت الهى است كه تنها بر روى بندگان ويژه خداوند باز مىشود. خداوندا از تو ميخواهم كه توفيق شهادت را نصيبم كنى. مرگ پرافتخارى كه تنها رزوى من است به خدا قسم سعادت خود را در شهادت خويش مىبينم. شايد لايق شهيد شدن نباشم زيرا كه شهيد مقام والائى دارد و من فردى گناهكار و خوارم.
خدايا اينك به ياد تو به جبهه مىروم به منظور احياى دينم و تداوم انقلابم. نه به خاطر انتقام يا نام و مقام. از خداوند و امام زمان و نائب بر حق او ميخواهم كه هدايتم كند و به آن سو و به آن راه كه خود صلاح مىدانند.
هدفم خدا، مكتبم اسلام، و مرامم روح الله است. شهادت مرگى نيست كه يك انتخاب است، يك فلسفه الهى است يك منطقى است و آن هم در يك مكتب انسانساز و جامع است. (مكتب اسلامى) انسانى كه منطقش و فكرش و سخنش انا لله و انا اليه راجعون است چگونه پيروز نشويد.
اگر شهيد شدم براى من ناراحت نشويد قبرم را در ميان قبر شهدا بگذاريد تا آنجا احساس غربت نكنم. در حيات خانوادهمان يك پرچم سبز برافراشته كنيد و روى آن پرچم جمله لا اله الا الله را بنويسيد. اگر شهيد شدم دهانم را باز گذاريد تا ببينند كه با شعار الله اكبر و خمينى رهبر جان سپردهام، دستهايم را گره كرده بگذاريد تا ببينند كه با شعار مرگ بر مريكا جان دادم، قلبم را بشكافيد تا نور ايمان را ببينند، اگر شهيد شدم براى من گريه نكنيد. قالب يخى روى قبرم بگذاريد تا نور خورشيد آن را آب كند و به جاى اشك روى قبرم جارى گردد. اگر شهيد شدم چشمهايم را باز بگذاريد تا ببينند كه كوركورانه نمردهام.
انتهای پیام/ک308
نظرات کاربران