به گزارش پایگاه خبری باشت نیوز، به نقل از سایت زنان استان کهگیلویه و بویراحمد(ایل بانو)سید حسن فلسفی طلب؛به راستي چالش بنيادين پيشين ازدواج مسئله اشتغال جماعت جوانان است و اين اصل در همه جاي اجتماع انساني حكم فرما است كه انسان گرسنه نياز به هيچ گونه عشق و فلسفه اي ندارد تا سير شود فقط و فقط به دنبال رفع گرسنگي است.اين موضوع به اين دليل در جامعه ما مصداق دارد كه چون اين سوال را از جوانان مي كنيم كه چرا ازداواج نكرده اند پاسخ شان اين است كه در آمد كافي و شغل مناسبی ندارند.
اگر براي قانع كردن آن ها بگويم كه ماديات اساس زندگي نيست و بر هر خوان كه بنشيني خدا رزاق است،پسران جوان اين مطلب را متوجه دختران خواهد دانست كه اينان به دنبال ماديات هستند و دختران هم خود را اين گونه توجيه مي كنند كه چنين مرسوم است كه پسر مي بايست از لحاظ مادي در سطح خوبي براي ازداواج باشد.
به زعم ما اگر اين جواب ها حقيقي باشد در صورتي كه بتوان آن را باور كرد بسيار دردناك خواهد،اين جواب ها اگر تحليل شود به يقين ماهيتي جدا از موضوع ازدواج خواهد داشت،گرچه بي تأثير نيستند اما به طور صد درصد مؤثر در مسئله ازدواج نخواهد بود،چرا كه ازدواج يك مسئله طبيعي است كه ريشه در بنيادترين ساختار وجودي انساني دارد و فراتر از معضل بيكاري و رسومات بشري است كه حكم يك نوع قرارداد اجتماعي را دارند.
پس اين توجيهات جوانان در مقابل ازداوج اعتباري است و به هيچ وجه نمي توانند محدود كننده ازدواج كه يك امر طبيعي بشريست باشد،جواب پسران جوان ريشه در ترس از مسئوليت پذيري دارد و جواب دختران نيز ريشه در ترس از آينده مبهم دارد،همين عوامل باعث مي شود كه روابط پنهاني قبل از ازداوج طولاني شود يا باعث انحرافات جنسي مي شود كه صدمات و خسارت هاي جبران ناپذيري بسياري دارد.
زنان چون روابط مردان را از بيرون نگاه مي كندقادر هستند مسائل آن ها را به طور كامل تحليل كنند نتايج آن ها اين مي شود كه مردان به دنبال قدرت،ثروت و احترام اجتماعي هستند،پس مرد ايده آل براي ازدواج كسي است كه اين ويژگي ها را داشته باشد.
در واقع زنان فيلسوفان روابط مردان هستند،"اما فاقد نتيجه گيري درست هستند"پس شخص بيكار،ضعيف وفاقد محبوبيت اجتماعي نمي تواند نمونه ي خوبي براي ازدواج باشد اما مردان نمي توانند زنان را تحليل كنند،چون مي خواهند زن را ضميمه خود كنند و ايشان را مكمل خود مي دانند.زن نيمه ي گمشده مرد است كه مي بايست به او بپيوندد و زن شئ است كه مرد مي خواهد او را شبيه خود كند و به وسيله او قدرت خود را در اجتماع نمايان كند.
زنان نيز بايد بدانند در جامعه اي كه در بين مردان جنگ بر سر قدرت،ثروت و احترام است هيچگاه مردان عاشق نخواهند شد،چرا كه با خودخواهي هميشه به دنبال قدرت نمايي خواهند بود و زن نيز ابزاري خواهد بود براي قدرت نمايي هر چه بيشتر،پس وقتي زن شرايط مرد را تحليل مي كند و مرد ايده آل خود را قدرتمند،ثروتمند و محترم مي يابد( ومرد دقيقا همين را مي خواهد ) در واقع به نتيجه گيريي بر ضد جنس خود رسيده است ، به نظر مي رسد كه ازدواجي كه با اين نظرگاه صورت گيرد به كلي خالي از عقلانيتي ايست كه مميزه اصلي انسان از حيوان است چونكه اين رابطه را نمي توان عشق ناميد بلكه يك خوخواهي خيانتكارانه از سوي دو طرف است ،در صورتي كه فساد مالي در جامعه كاهش يابد معضل بيكاري و رسومات بشري ديگر نمي تواند بهانه خوبي براي عدم ازدواج باشد بنابراين در سخن گفتن از ازدواج و چالش هاي مرد و زن مسائل اجتماعي چون بيكاري و رسومات بشري داراي اهميت ثانوي است،آنچه در مسئله ازداوج اولويت دارد اين است كه سخن در مورد مرد و زن را به عنوان دو شخص مطرح كنيم و اين رابطه مسئله اي كاملا شخصي است كه هر شخص را به عنوان انساني آزاد و داراي روحي متفكر و انديشمند بررسي كنيم دو نوع انساني كه در موقعيت تكرار نشدني عشق قرار مي گيرند و كساني كه به بنا به مصالح ديگر تن به ازداواج مي دهند يا دچار انحرافات جنسي مي شوند از موضوع بحث خارج مي باشند ،در ابتدا از مرد عاشق شروع مي كنيم و اينكه چه مي شود كه عاشق مي شود ؟ جنس نر در ابتداي به وجود آمدنش همآره نيستي ها و كاستي ها دارد كه سعي در رفع آنها دارد و از همين رو در طبيعت كنكاش مي كند تا پديده هاي را كشف كند تا اين نواقص خود را برطرف كند اين امر همان كودك درون مرد است كه هميشه همراه اوست و همآره مي خواهد كشف و مكاشفه كند به طور كلي هستي يك جنس نر خواهان غلبه بر زندگي،مرگ و تاريكي است مرد در موا جه با هستي متوجه مي شود هر سه موردي كه خواهان غلبه برآن است در هستي زن خلاصه مي مي شود و در اين صورت خود را عاشق زن جلوه مي دهد و براي اينكه معشوق آزادانه او را انتخاب كند و مورد محبت او قرار گيرد زحمت بسيار مي كشد،اگر به هدف خود كه اسير كردن معشوق است برسد هنگامي كه معشوق را در خود فنا مي ببيند اين سوال را از خود مي پرسد چه چيزي در هستي من بود كه معشوق مر ا انتخاب كرد؟ واين جواب تلخ را به خود مي دهد كه موضوع عشق امري كاملاً تصادفي است و خود را شي مي بيند كه انتخاب شده است بازيچه در دست معشوق بوده است.
مرد عاشق سعي مي كند با لطايف حيل خود را از اين اسارات و خود آزاري آزاد كند و در حالي كه وانمود مي كند كه تمام هستي خود در معشوق فنا كرده است و با اويكي شده است در واقع به دنبال اين است كه چونان نفس مسلط،معشوق رابه عنوان مكمل جزئي از خود بكند باز چون عشق برخواسته است از وجداني پاك است از خود سوال مي كند كه دارد خود خواهانه معشوق را آزار مي دهد و به خاطر همين تعارض است كه عشق ديوانگي خوانده مي شود مرد عاشقي كه مي خواهد به دست بياورد،تصاحب كند و يا زن عاشقي كه مي خواهد تصاحب كند و به دست بياورد و هر دو مي خواهند محبوب ديگري باشند و مورد محبت قرار بگيرند در واقع تن به اسارت اين تعارض خود آزاري و ديگري آزاري داده اند با اين نظرگاه عشق موضوع توخالي جلوه مي كند كه مرد خود را با آن سرگرم مي كند و خود را در اسارت اين بازي مي بيند و زن نيز اين بازي را اساس زندگي خود قرار داده است ودر واقع هر دو جنس نمي تواند از اين بازي اسارات بار رهايي يابند به تعبير حافظ:
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
اين موضوع كه جوانان عشق مي نامند چالش اساسي قبل از داواج است"بينان چنين عشقي بر روي فريبكاري براي خواست دوست داشته شدن و لذت نفس است كه ماندگاري ندارد،همانند هيزم تري است كه زود مي سوزد و خاكستر مي شود"راه رهايي از اين چالش خودشناسي است،شناخت هواي نفس و تسلط داشتن بر اين خواهش نفس است كه به غلط عشق خوانده مي شود.
عشق آن است كه ما روح متفكر همديگر را بخواهيم بدون اينكه زير يوغ اسارت همديگر برويم و با معرفت به حالت هاي همديگر دست به تعديل و تغيير در حالات خود بزنيم تا بتوانيم با هم همدردي كنيم.
اما زن عاشق كه منتظراست شاهزاده روياهاياش سوار بر اسب سفيد بيايد و او را به آروزهايش برساند نيز همان موارد فوق در موردش صدق می كند در واقع به دليل اين كه همچو مردان نتواسته اند به دنبال قدرت،ثروت و احترام بروند در پي معشوقي قدرتمند هستند تا او را اسير خود كنند و به اين وسيله در هستي او غرق شوند و خود را تعالي ببخشد،و براي رسيدن به اين مطلب از لطايف حيل مخصوص خود استفاده مي كنند،اما همه ي اين سوز و گداز هاي كه عاشاقانه ناميده مي شود بعد از ازداوج يا بعد از اولين رابطه جسماني چه براي زن و يا مرد فرو مي ريزد و آن عشقي كه زن ادعايي آن را داشت به نحو چشم گيري فروكاست مي كند و جاي خود را به مسائل ديگري مي دهد ( فرزند،لذت ها،خودنمايي،كسب وكارو ...).
دختراني كه عشق هاي نوجواني را تجربه نكرده اند و يا تنهايي را به صورت مفرط تجربه كرده اند همآره با عشقي سوزان منتظر اين شهسوار رويا هايش باقي مي ماند و هنگامي كه اين خصايل را در مردي مي يابد بدون اينكه به عنوان يك شخص براي تعالي خود تلاش كند با وسوسه هاي مقاومت ناپذير محو در هستي مرد مي شود به تعبيري وقتي مي فهمد كه اين عشق سرابي بوده و بس كه ديگر خيلي دير شده است.
اين دختران به دنبال آرامش و يك تيكه گاه بودند كه ساده لوحانه به محو شدن در زندگي مردانه رضايت دادند و دوست دارند هميشه در نظرگاه مرد به زندگي خود نگاه كند، نظرگاهي كه رضايت مندي اين گونه دختران را به دنبال دارد اين است كه در چشم مرد جلو ه گري كند و شخص بودن خود رابا خودپسندي در چشم مرد به نظاره بنشيند و اين نگاه مرد است كه زيبايي،اشك ها و دوران كودكي زن را برايش زنده مي كند و عشق به اين مردان مي شود تمام زندگي يك زن.
مرداني كه همواره منصب هاي خوب اجتماعي دارند،بيشتر در معرض اين عشق هاي زنانه قرار مي گيرند.عشق هاي سوزان اين گونه زنان باعث مي شود كه خود را به طور كامل فراموش كنند و با شوري عارفانه در مدح اين مرد رويايي غزل بسرايند و او را بت خويش سازند،زن خود را به خدمتكاري تبديل خواهد كرد كه محو در ارباب خويش است و دوست دارد تقاضاها و فرامين مرد هيچگاه پايان نپذيرد.
با اين وجود زن خود را به ورطه مهلكي نزديك كرده است فقط كافي است مرد دست رد به اين فنا شدن زن بزند در اين صورت زن به شدت بر خود خشم مي ورزد و خود را نفرين مي كند و به شدت خود را سرزنش مي كند كه نتوانسته مرد روياهايش به سوي خود جذب كند شايد اين خودآزاري طولاني شود و يا شايد زودگذر باشد .مرد اجازه نمي دهد كه زن عاشق در او محو شود و اين عمر باعث رنج و جهنم طولاني مدت زن خواهد شد و مرد در چشم او تبديل به اهريمني زشت كردار مي شودكه لياقت عشق او را نداشته است و نيز كينه از او به دل مي گيرد، زن عاشق چنان مستبد است كه حتي حاضر نيست لحظه اي دوري مرد را تحمل كند چرا كه به واسطه وجود اوست كه زن هستي خود را تحقق مي بخشد بدون مرد زن عاشق نه خود را دارد و نه دنيا را و دوست دارد كه مرد هميشه در زندان او باشد و خود نيز زندانبان اين زندان باشدو درعين حال مي خواهد كه مرد او را آزاد و رها به بهترين ها و آسمان ها ببرد اين نيز تناقض عاشقانه زنان است. اين موارد چالش زنان قبل و بعداز ازداواج است كه بدون علم به اين موضوعات و آموزش درست همچنين خواهند ماند،يعني مرد و زن عاشق بايد بتواند بر حالت هاي جنون عشق شناخت داشته باشد و در موقعيت هاي ايجادشده قادر به تصميم گيري صحيح باشد تا بتوانند از عوارض جبران ناپذير آن جلوگيري كنند،رنج كشيدن و شكنجه كردن خود و ديگري كه از آن به بلاي عشق ياد مي شود موضوع دردناكي كه متأسفانه در ادبيات مختلف جهان به جاي آن كه را ه حل آن را پيدا كند،تنها آن را توصيف كردند و با نهايت جنون زبان به ستايش آن گشوده اند،غافل از اينكه به ستايش يك بيماري رواني و بسيار خطرناك پرداخته اند.
عشق واقعي آن است كه دو طرف همديگر را بشناسند محدوديت ها،نقص ها و آزادي ها بررسي شود،هر شخص در ابتدا خود را بالا بكشد و به ديگري نيز كمك كند هر دو موضوع عشق باشند،دو ليوان تا نيمه پررا درنظر بگيرد براي دو فرد تشنه،آيا بهتر است يكي را در ديگري بريزیم و به يك نفر بدهيم تاسير شود وديگري با ليوان خالي تشنه بماند يا بهتر است هر دو ليوان پر شود و هر دو نفر سيراب؟!به زعم ما درك عشق كه يك رابطه اي انساني متعالي است به معناي دوم خردمندانه است و به معناي اول ابلهانه.
انتهای پیام/
نظرات کاربران