تازه های سایت

17. فروردين 1394 - 11:44
قوم مداري چیست؟
نویسنده: 
سید عادل خرسندی
قوم مداري يا قوم مركزي، رفتاري اجتماعي و طرز تلقي عاطفي‌اي است كه به رجحان بخشيدن و ارزش نهادن مفرط به آن گروه‌هاي اجتماعي محلي يا ملي كه شخص به آن تعلق دارد، مي‌انجامد.

به گزارش پایگاه خبری باشت نیوز، سید عادل خرسندی بخشدار بخش بوستان باشت در یادداشتی نوشت، واژۀ قوم مداري كه در سال 1920 توسط سامنر در علوم اجتماعي مطرح گرديد از ريشه يوناني به معناي «نژاد» «ملت» و «مردم» گرفته شده است.

 

 قوم مداري يا قوم مركزي، رفتاري اجتماعي و طرز تلقي عاطفي‌اي است كه به رجحان بخشيدن و ارزش نهادن مفرط به آن گروه‌هاي اجتماعي محلي يا ملي كه شخص به آن تعلق دارد، مي‌انجامد. در اين ديدگاه كم ارزش خواندن فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي متفاوت، مستهجن تلقي كردن آنان با توجه به آداب و رسوم و عادات گروه خويشتن كه بهنجار قلمداد مي‌شود و معيار داوري قرار مي‌گيرد، سرانجام به پيدايش عقايد قالبي، تصاوير ذهني از پيش ساخته و خرافات درباره مردم يا نژادهاي ديگر مي‌انجامد كه خود يكي از عوامل عدم تفاهم و كشمكش‌هاي بين جوامع است.

 

  در يك جامعه فراگير و گسترده از نوع جديد كه در آن گروه‌هاي متعدد و متفاوت و گاه نژاد و ملل گوناگون با يكديگر زندگي مي‌كنند، اكثر پديده‌هاي مرتبط با قوم مداري تجلي مي‌نمايد و تفاوت‌هاي اقتصادي و نوع زندگي بين اين گروه‌ها نيز پيدايش اين پديده را رونق مي‌بخشد. بدين سان در داخل يك تمدن خاص، خرافات نژادي و مذهبي پديد آمده با طرز تلقي‌هاي تنگ نظرانه قوم مركزي به منصه ظهور مي‌رسند.

 

  قابل ذكر است انسان شناسان قوم مداري را در گروه‌هاي قبيله‌اي به كار مي‌برند در حالي كه جامعه شناسان و روان ‌شناسان اجتماعي غالباً اين اصطلاح را به افكار و احساسات درون گروهي كه بوسيله گروه‌هاي مذهبي، اقتصادي، نژادي، كاستي و طبقاتي موجود در درون نظام‌هاي اجتماعي بزرگتر، به نمايش در مي‌آيد، نسبت مي‌دهند.

 

 در سال‌هاي اخير در نوشته‌هاي علوم اجتماعي عبارت «نسبت فرهنگي» يا نسبي گرايي فرهنگي «Cultaral reletivism» به عنوان مفهومی متضاد قوم مداري به كار گرفته شده است و مقصود از آن، اين است كه اجزا يك فرهنگ را با اجزاء فرهنگ ديگر نمي‌توان مقايسه كرد زيرا اجزاء هر فرهنگي با ارزش‌ها و معيارهاي كلي فرهنگي كه به آن تعلق دارد قابل بررسي است بنابراين فرهنگ‌ها قابل رجحان دادن بر يكديگر نيستند.

 

  جامعه ‌شناساني چون ر.م.ك ايور و پيج معتقدند كسي كه زندگي اجتماعي را مطالعه مي كند، بايد هنگام تجزيه و تحليل شيوه‌هاي زندگي گروه‌هاي مختلف مراقب باشد تا جهت‌گيري ناشي از قوم مداري او را منحرف نسازد و در تحقيقات جامعه شناختي خود از اصل نسبت فرهنگي پيروي نمايد.

 

 خيلي از پديدها مخصوصاً پديديهاي اجتماعي نسبت به مكان و زمان هم داراي كاركرد مفيد و هم داراي كاركرد منفي مي باشد و پديده قومداري در جوامع بشر هم داراي چنين وضعيتي است. يعني در موقعيت و مكاني مفيد و در جاي و زمان ديگري هم مضر مي باشد .

 

  كاركرد مفيد قومداري اين است كه موجب انسجام و همبستگي و پاسداري از موقعيت جغرافيايي ، جلوگيري از خطرات بيروني و دروني جامعه و از هم پاشدگي جامعه مي شود.

 

 اما همين پديده در جاي و زمان ديگر هم موجب مضرات زيادي است كه جامعه را درحالت  ركود  وحتي نابودي سوق مي دهد. اين حالت موقعي است كه تعصبات قومداري از تماس و گرفتن صفات خوب و منطقي ديگر جوامع منع مي كند، يا خيلي صفات و اداب و رسوم در جامعه باشد كه كاركرد مفيد ديگر نداشته باشند ولي  تعصبات اجازه كنار گذاشتن و جايگزيني آنها به صفات جديد ،بهتر،خوب وپيشرفته را ندهد. در نتيجه جامعه در حالت ركود و بي تحركي قرار بماند . قومداري در حالي كه نقش مثبت و بر جسته اي در جامعه دارد . اما داراي ركود و حتي بعضي مواقع عامل عقب گرد جامعه مي شود . در جوامع بشري افرادي رشد و به عرصه مي رسند كه افكار و انديشه اي نوع دارند و موجب رشد و پيشرفت جامعه مي باشند، اما به دليل شرايط قومداري حاكم بر جامعه آنها نمي توانند افكار و انديشه خود را آشكار كنند و به ارائه روشنگري و تغيير و تحول در جامعه به پردازند و حتي اگر عيده و انديشه خود را آشكاركنند مورد آزار ، اذيت قرار مي گيرند وشايدبه دست متعصبان نزاد پرست هم كشته شوند.

 

   افراد سودجو موقعيت طلب و ستمگر از افكار قومداري مردم استفاده مي كنند و بر دوش مردم سوارمي شوند و از افكار نوع جلوگيري و جامعه را در حالت ركود نگه مي دارند و با بوجود آوردن تضادبين جوامع بر ديگر ملل ظلم و ستم روا مي دارند و حتي موجب بحرانهايي مانند نسل كشي ،تبعيض ،حق كشي و... مي شوند.

 

در تاريخ جنگها و كشتارهاي وحشتناكي بوجود آمد كه نتيجه تفكر قومداري بشر بوده از اين طريق چه انسانها كه از بين رفتند و گرفتار تعصاب كور قومداري شده اند – نمونه هاي زيادي از اينگونه حوادث در طول تاريخ جوامع بشري وجود  دارد .

 

جنگهاي بزرگ تاريخ مانند جنگهاي امپراطوري اسكندرباديگر ملل جهان، جنگهاي روميان با ايرانيان و ديگر ملل جهان ،جنگهاي چنگيزخان مغول با ملل آسيايي و اروپايي ،جنگلهاي اعراب با خودشان و ملل ديگر و... مي توان نامبرد.وهچنين قوم كشي هاي تاريخي مانند

 

  -  كشتار ارا منه توسط دولت عثماني .

- كشتاريهوديان توسط دولت آلمان نازي دراروپا.

- كشتاركردهاي عراق توسط رژيم صدام حسين حكومت وقت عراق   

-كشتارسرخ پوستان توسط سفيد پوستان مهاجر اروپايي درقاره آمريكا.

-وخيلي كشتارهاي قومي ديگري كه در گذشته هاي خيلي دورتر دربين جوامع بشري رخ داده است واكنون اطلاعات كمي يا هيچگونه اطلاتي درباره آنها امروز در دست نيست،از جمله نتيجه احساسات قومداري جوامع بشري بوده است.

 

  گرچه احساسات قومداري هنوز دربين خيلي ازجوامع انساني وجود دارد، اما ،دنیای مدرن امروز باعث شده است که مردم بیشتر به بيرون جامعه کشیده شوند و به برقراری ارتباط هایی با دیگران بپردازند.پيشرفت صنعتي موجب شده تا فرد از خانه خود پا بیرون پا نهد و صدها کیلومتر از مکان زندگی خود دور شود و به محیطی جدید وارد شود،. اما آنچه که در این بین دیده می شود اینکه فرایند مدرنیزاسیون و صنعتی شدن باعث شده تا افراد از فرهنگ های و بینش های مختلف در کنار هم جمع شوند، احساسات ومرزهاي قومداري هر روز ضعيت ترشود

 

    سوال این است که آیا واقعاً هنوز باید فرهنگ خود را در درون یک فرهنگ بزرگ که دارای فرهنگی های کوچک مختلفی است برتر بداریم و این عقیده که قوم ما و فرهنگ قومی ما برتر است آیا هنوز باید در اذهان مردم ما باشد؟

 

   اگر بخواهیم فرهنگ های مختلف را بدور از جانب داری مطالعه کنیم واقعاً مشاهده میشود که در هر فرهنگ زیبایی های فراوانی وجود دارد هر چند که کاستی هایی دیده می شود اما شاید این کاستی ها از دید ما چون داریم آن را با فرهنگ خود مقایسه میکنیم کاستی می نماید. به هر حال همه فرهنگ ها داراي موضوعات مثبت  هستند و عناصر فرهنگی هر قوم باید نسبت به فرهنگ خود آن قوم سنجیده شود.

 

واقعاً امروز این بینش های قوم مدارانه ای که در بین افراد وجود دارد جایگاهی ندارد هیچوقت ما را به پیشرفت و توسعه نمی رساند.

 

جای بسی تاسف است که هنوز هم بعضی ها هستند که نسبت به دیگران یک دید تحقیر آمیز دارند، چه بسا این نوع رویکرد سرپوشی باشد بر کمبود هایی که خود فرد دارد. یك جامعه زمانی به پیشرفت خواهد رسید که افراد درحالي كه بر نقاط قوت خودتاكيد مي کنند، درصدد کنار گذاشتن موانع فرهنگي مضرو ناكارآمد خود هم مي باشند .

 

چرا باید هنوز نسبت به افرادی که متعلق به یک فرهنگ دیگر هستند نگاهی بد بینانه داشت؟ ما دیگران را به چه متهم میکنیم؟ آیا دیگران متهم به اینند که با ما تفاوت دارند؟ ما با دیگران تفاوت داریم یا آنها با ما تفاوت دارند این دو بحث مجزاست!

متاسفانه  مشاهده میشود افرادی که به اصطلاح از جمله قشر تحصیل کرده هم هستند باز دارای نگاهی تند نسبت به بقیه هستند.  جامعه آرمانی که مورد تصور همه هست هیچگاه با این اندیشه ها تحقق پیدا نمیکند.

بله امروز همه شعار میدهند که باید همه در کنار هم، برابر باشند، اما همان کسی که این شعار را میدهد در عمل چه میکند؟

خيليها با این نظر موافقند که در هر جامعه ای افرادی شرور و ضد فرهنگ موجودند اما این دلیل بر آن نمیشود که پس همه آن جامعه بد است و باید با آن به تحقيرنگريست وبه  جنگ پرداخت؟!

 

اکثر شما با این نظر موافقید اما علی رغم این موافقت بازهم افرادي آن جامعه را با یک دید بد نگاه میکنند.

سخن اینکه امروز داشتن چنین رویکردی برای افراد یک جامعه که دارای قومیت های گوناگون است بسیار بد بوده و فقط میتوان برای آن ابراز تاسف کرد، اما میتوان با تغییر رویکردها و داشتن نگاهی مثبت در عمل قله های پیشرفت را طی کرد.

اماعلل بوجود آمدن قومداري در جوامع انساني چيست؟

پديده هاي اجتماعي بر خلاف پديده هاي طبيعي در مكان ها و زمان هاي متفاوت داراي علل و عوامل مختلفي مي باشند .

قومداري هم مانند ديگر پديده هاي اجتماعي از اين قاعده استثناء نيست و در شرايط مكاني و زماني جدا و متفاوت علل و عوامل مختلفي باعث بوجود آمدن آن در جوامع بشري بوده است كه در اين مطالب به شرح مختصري به آنها مي پردازيم

 

1- علل و عوامل طبيعي ، جغرافيايي : عوامل طبيعي و جغرافيايي مانند كوهها ، درياها و بيابانها ، اقيانوسهاي مختلف كره زمين در طول تاريخ موجب جدايي و عدم ارتباط جوامع انساني از همديگر مي باشد . در قديم  باتوجه به اينكه وسايل ارتباطي خيلي كم و كند بود.بنابراين تماس و ارتباطات بين جوامع هم خيلي كم يا كاملاً ارتباطي نبود. اين شرايط موجب عدم آشنائي و آگاهي جوامع از اداب و رسوم همديگر بود، از طرفي هم به علت متفاوت بودن شرايط طبيعي و جغرافيايي محيط زندگي ، نوع فرهنگ و اداراب و رسوم آنها هم متناسب با شرايط طبيعي محيط زندگي آنها بود يعني تابع محيط زندگي فرهنگ و اداب و رسوم آنها هم متفاوت بود . بنابر خصلت و فطر انسانها وقتي آنها مدت زمان طولاني با آداب و رسوم مخصوصي زندگي كنند اين حالت بصورت عادت و خودكار در آنها نهادينه مي شود وبا اين  اعمال و رفتار عادت وار و خود كار زندگي كردن راحتراست از طرفي فكر و انديشه كه عامل تغير دگرگوني درانسان ها است دخالت چنداني در آن ندارد و در نتيجه انسان بطور ناخود آگاه نسبت به  فرهنگ خودش بطور مطلق احساس بهتر بودن مي كند. هر فرهنگ و تفكري غيره خودي را داراي حق و حقوق انساني نمي داند. بنابراين جوامع يا جامع داراي يك نوع تعصب كور نسبت به جامعه ، ملت يا نژاد خود مي شود كه اصطلاح جامعه شناسي قومداري گفته مي شود .

 

2- كشمكش و قنارع بقاء : در جوامع ابتدايي، دسته هاي انساني به علت فراوان و فراهم بودن مايحتاج و امكانات، داراي شرايط زندگي خوبي ، آنها بصورت خويشاوندي در آرامش و بدون مزاحمت همديگر در كنار هم زندگي مي كردند ، اما به مرور زمان به دلايل كمتر شدن منابع مورد نياز آنها، رشد جمعيت ، تضاد و اختلاف منافع، در بين انها زد و خورد و كشمكش بوجود امد و اين شرايط جديد موجب تنفر آنها از هم ديگر شد و چون انسانها بصورت طبيعي براي بقاء وحيات خود بالاترين ارزش را قائل هستند در نتيجه دچار تعصب وجهت گيري نسبت به منافع و راهها و روش هاي رسيدن به منافع خود مي شود و اين حالات از نسلي به نسلي ديگر انتقال پيدا مي كند و به عنوان يك اصول در زندگي انسانها  نهادينه مي شود .يك نوع تعصب و برتري جويي نسبت به نژاد خوددرآنهابود مي آيد .

 

3- اصل ارشديت : در جوامع ابتدائي فردي يا افرادي به علل دارا بودن برخي ويژگيها مانند قدرت بدني و فيزيكي بيشتر، تيز هوشي در بعضي مسائل و بوجود آمدن شرايطي و موقعيت استثنائي براي آنها ،پاره اي از مسائل اجتماعي را بعهده مي گرفتند و مشكلاتي را حل و فصل و نيازهايي را بر طرف مي كردند .آنها به اين خاطر در بين مردم داراي احترام ، عزت و ارشديت بودند و كم كم و به مرور زمان اين ارشديت از فردي به فردي ديگر و از نسلي به نسلي بعدي ( آينده و جديد ) انتقال پيدا مي كرد .درصورتي كه خيليها يا همه اين نسلهاي جديد هيچكدام از ويژگيهاي نسلهاي اوليه خود را هم نداشند . اين تفكر و احساس بوجود آمده در بين جوامع بدون هيچ دلايل منطقي به يك عادت و اعتقاد  تبديل مي شد. احساس ميكردند بطور فطري،ارشديت و برتري نژادي بر ديگران دارند وكساني كه از نژاد وملت آنها نباشد پست تر است.

 

4- نقش پيشرفت : بعضي مواقع ممكن است يك جامعه يا گروهي به علل قرار گرفتن در شرايط طبيعي و جغرافيايي بهتر، كشف و دسترسي به يك علم و فناوري جديد و بهتر، و شرايط بهتر و برتر ديگر، موجب پيشرفت و وضعيت بهتر نسبت به ديگر جوامع شده باشند و اين حالت به مرور زمان احساس برتري نژادي و قومي را نسبت به ديگر جوامع و اقوام در آنها بوجود آورده باشد كه در حقيقت اينطور نيست و بوجود آمدن چنين وضعيتي، بستگي به شرايط بيروني مانند محيط طبيعي و اجتماعي افراد يا گروهها دارد و هيچ ربطي به عوامل فطري و ژنتيكي ندارد.

 

منابع:

1- بيرو، آلن؛ فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه دكتر باقر ساروخاني، تهران، كيهان، چاپ اوّل، زمستان 1366، ص 120.

2- سازگارا، پروين؛ نگاهي به جامعه شناسي با تأكيد بر فرهنگ، تهران، كوير، چاپ اوّل، 1377، ص 95 و ص 96.

3- گولد، جوليوس و كولب، ويليام ل؛ فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه دكتر مصطفي ازكيا، تهران، مازيار، چاپ اوّل، 1376، ص 667.

4- شايان مهر، عليرضا؛ دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، تهران، كيهان، چاپ اوّل، 1377، ص 420

 

انتهای پیام/ک308

نظرات کاربران