به گزارش پایگاه خبری باشت نیوز، دکتر حسین عسکری داروساز و پژوهشگر باشتی در یادداشتی نوشت: نیک است بدانیم که قومیت یک ذات دارد و یک سایه. یک صورت دارد و یک معنا. در گذشته ذاتش محبت و لطف به دیگران بود. مهمانوازی و انسان دوستی بود. گستراندن خوان بی حد و مرز بر مهمان بود.
وجود مکتب خانه ها، حافظان قرآن و نهج البلاغه، شاهنامه خوانان، مصلحان محلی، روحانیون معنوی، رسومات محلی و جشن های زیبا، طبیبان محلی زبردست، باورهای عامیانه، ضرب المثل های نیکو، اشعار و یاریارهای معنادار و معنابخش، ذات های دیگری از این هویت بوده اند که ما را نسبت به بازسازی هویتی که اینبار توام با معرفت بیشتری باشد امیدوارتر می سازد. اینها همه الطافِ « ذات و معنای» قومیت گرایی در بین لر ها بوده است. میوه های شیرینی که درخت هویت و البته معرفت ما را در طی تاریخ فربه کرده بود.
بسیاری از این خصوصیات نیکو که به صورت ژنتیکی بین نسل ها انتقال می یافتند امروز تحت تاثیر تهاجم فرهنگی و شَبَه مدرنیته رنگ و رو پریده شده اند و سایه هایی پدید آورده اند که نه تنها دلربا نیستند بل دل آزارند. سایه هایی که رفتارهای روزمره ما در جامعه به حساب می آیند و ساحت فکری ایلمان را عقیم کرده است. اکنون ارزش های نیکوی قومیتی، ماهیت و معنای خود را از دست داده و نسل امروز بین ارزش های سنتی و مدرن به دام افتاده اند و به بلاتکلیفی محض مبتلا شده اند. اکثر جمعیت لرها خاصیت های مطلوبی را که برشمرده ایم دیگر دارا نیستند.
حکایت حال و روز فرهنگ ما شبیه به حکایت « فاوست» گوته است که در اوج خوشبختی روحش را به شیطان می فروشد. ما «ذات» و «معنای» قومیت را به بهای ناچیزی به «سایه» و «صورت» مدرنیته فروخته ایم. محصول این فرایند تولید یک نوع از قومیت است که هویت اش رنگ پریده و معرفت اش زدوده شده است. داستان نسل امروزین لرها که در این جغرافیا زیست میکنند و ارزش های نیکوی عصر سنت را به گوش شنیده اند و از طرفی محصولات ظاهری مدرنیته را به چشم دیده اند، شبیه به داستان عاشقی است که دوست دارد هم دستی به زلف یار داشته باشد و هم دستی به جام می.
حسین پناهی که خود برخاسته از این خاک بود و در این فرهنگ زیسته بود، احتمالا در پستوی ذهنش چنین آشفتگی هایی او را به خود وامیداشت که اینطور می گفت:
«ما فرزندان این قرن کافریم
قرن مانیفست های سیاه نیچه
و تزهای خاکستری بکت
قرن تلیت ترش تماته و دنیای پست مدرنیسم»
آری! قرن ما سلامت نفسش را از دست داده و مردم ما در نوسان بین سنت و مدرنیته به سر می برند. نه می توانند مدرنیته را از سر تا پای بپذیرند و نه می توانند طایفه شان را در این قرن کافر، که محصول مانیفست ها و تزهای سیاه و خاکستری نیچه و بکت هست، به باد فراموشی بسپارد. سنت و مدرنیته در این جغرافیا و در این زمان چنگ در چنگ هم انداخته اند و هر کدام می خواهد دیگری را پنجه بر گلو بگذارد و بر خاک بیفکند. لرها از یک طرف نمی توانند (شبیه کلان شهرها)، فردگرایی را که محصول نگاه رمانتیسم مدرن است در ایل و تبار و قوم خود بسط دهند و از آفات جمعگرایی قومی در امان بمانند و از سویی دیگر، از جمعگرایی قومی و قبیله ای به ستوه آمده اند. به همین علت ناچارا صلح شان دسته جمعی است و خشونت شان گروهی و قومی و قبیله ای.
باید پذیرفت که پدیده های زنده اجتماعی برای تداوم حیات فرهنگی و معنوی خود باید حداقل به یک ویژگی آراسته شوند. یا نیازمند هویت فربه اند یا معرفت فربه. قوم لر امروز با نهایت تاسف تا حدودی از هر دو جوهر تهی شده است. از لحظه ای که مشامش به بوی مدرنیته عطرآگین شده، هویتش را از دست داده و دچار بی معرفتی در معنا هم شده است. به همین دلیل و دلایل فراوان تر می طلبد فعالین فرهنگی به فرآیند «معرفت بخشی و هویت سازی به ایل لر» به چشم یک پروژه نگاه کنند. باید این مطلب را هم در نظر داشت و بر این اندیشه صحه نهاد که قومیت گرایی در دنیای امروزین یک واقعیت و یک حقیقت غیرقابل حذف است. حتی در کشورهای مدرن امروزی چون ترکیه، ترک و غیر ترک وجود دارد. کشورهای عربی از قضا شبیه به افغانستان و ایران طایفه طایفه اند. در آن سوی این قاره، در آفریقا، نلسون ماندلا فردی بود که جهانی می اندیشید و در جهت رفع تبعیض بین انسان ها تلاش فراوانی کرد. علی رغم اندیشه جهانی اش نهایتا جسمش را در میان قبرستان طایفه تامبو به خاک می سپارند.
دفن یک چهره جهانی در قبرستان یک طایفه بومی، یک پیام بیشتر ندارد و آن این است که قومیت حذف ناشدنی است. در ابتدا تصور بر این بود که با هجوم مدرنیته، قومیت قابل حذف است. ولی گذر زمان دست رد بر این نظریه زد و ثابت شده که حتی ابزارهای مدرن چون واتس آپ، تلگرام و اینستاگرام منجر به تشدید «قومیت گرایی غیر معرفت اندیشانه» در بین لرها شده است. باید با نهایت جسارت گفت که ما لرها متاسفانه میوه های تلخی بر درخت فرهنگ خود پرورانده ایم. میوه هایی که کام مان را تلخ نموده و وجهه ی نامطلوبی از ما بر جای نهاده ست.
وقتی نشود قومیت را حذف کرد باید کوشید تا ذات و روح آن را تلطیف کرد. برایند همه افعال و اعمال ما (حتی سکوت فعالین فرهنگی در برابر ناهنجاری های اجتماعی) منجر به فربه شدن سبک هایی از قومیت گرایی گردید که ماهیتش چیزهایی از این قبیل اند: قوم گرایی هنجارستیزانه، قوم گرایی دگم اندیشانه. قوم گرایی غرض اندیشانه. از یک سو در ابتدا با تولید و توزیع جک های تحقیر آمیز بر علیه خودمان، ماهیت مان را در برابر تمام قومیت های ایران که به لحاظ فرهنگی بهتر از ما نبودند فرو کاستیم. به عنوان نمونه به جای معرفی «سرو لار» باشت به عنوان یکی از کهن ترین موجودات زنده روی زمین، دست به آتش سوزی عمدی محیط زیست می زنیم. به جای اینکه آثار باستانی خود را به سایر اقوام معرفی کنیم اثر باستانی «برد چهره» را در کهگیلویه بزرگ تخریب می کنیم. رکورد دار بیشترین میزان درگیری شکارچی و شکاربان در کشور هستیم. قلیلی از بزرگان طوایف که ثروت فراوان دارند به جای اینکه پولشان پشتوانه اصحاب قلم باشد پشتوانه اصحاب چماق شده است. خشونت دسته جمعی شبیه به «شَبَه» هملت در بین همه طوایف سرگردان است. خشونت گویا قبله ی هر قبیله شده است. به شکلی که قوم لر رکورد دار خشونت دسته جمعی در کشور شده است. دغدغه مندان فرهنگ به جای اینکه لباس سنتی قوم شان را به تن کنند، که فراموش شده است، تفنگ را به عنوان نماد در عروسی ها به کودکان نشان میدهند تا خشونت به صورت کاملا اصولی در ذهن شان نهادینه شود. خشونت امروز بخشی از هویت ماست. اینها میوه های تلخ قومیت گرایی اند.
فهم ما از دنیای امروز محدود به همین موارد شده است. محرومیت همه جانبه ی جغرافیایی که قوم لر در آن زیست می کنند محصول فرایندهای غیر معرفتانه از این قبیل اند. قومیتی که به لحاظ تئوریک از معرفت در آن خبری نباشد نخبگانش روز به روز کم جان تر و کم زور تر می شوند. روح چنین قومی در ستیز آشکار با انسان های توانمند و علمی و ارزشی خواهد بود که می توانند معادلات جدیدی را رقم بزنند، هویتی نوینی را به ارمغان آورند و از آبشخور افکارشان محرومیت هایی زدوده شود.
امروزه ما با این روند حرفی برای گفتن در سطح ملی نخواهیم داشت. نقاط روشنی در این فرهنگ باقی نمانده است. خصوصیان نیکویی را که در مقدمه برشمردیم به باد فراموشی سپرده ایم. نه موسیقی بومی فربه ای داریم که به آن ببالیم نه شخصیت های کلان فرهنگی تولید کرده ایم که جان و جهان قوممان باشد. همه این کاستی ها محصول نگاه نامطلوبمان به دنیاست. در بین قومیت ها زیستن و فراقومیتی اندیشیدن همان اصل معرفت بخشی ست. معرفت بخشی به یک قوم یعنی درونی سازی ارزش های انسانی. ارزش هایی از قبیل رعایت حقوق شهروندی، حرمت نهادن به طبیعت، پرهیز از شکار، احترام به قانون های عام المنفعه و دوری از خشونت های دسته جمعی. اگر این ارزش ها درونی سازی شود، می توان گفت که آن قوم عمیقتر شده است. درونی سازی این ارزش ها فقط به کمک نخبگان میتواند صورت گیرد: هنرمندان، روحانیون، شاعران، موسیقی دانان. نویسندگان. رجال سینما، ورزشکاران و ...
ساختارهایی که صندوق رای با خود آورده اند مسله دیگری را برای قومیت ها تولید کرده اند. در عصر سنت ها کسی غالب بود که زور بیشتری داشت امروز کسی غالب است که طایفه اش به لحاظ جمعیتی در کثرت است. باز در اینجا هم از معرفت اندیشی خبری نیست.
منفعت اندیشی قومیتی در اینجا غالب تر شده است. نتیجه این روح «قومیت طلبی دگم اندیشانه» منجر به تقویت فرومایگان و تضعیف انسان های توانمند خواهد شد. در این ساختار اگر نخبگان راستین بخواهند راه به جایی ببرند باید شبیه به مهاجمان اساطیری یونان دست به ساخت « اسب چوبی آتنی» بزنند.
یکی از مسایلی که اخیرا به آن پرداخته شده است تغییر نام استان بوده است. تغییر نام استان کهگیلویه و بویراحمد شاید چشمی را نمناک و دلی را غمناک کند ولی در عوض بر معرفت قومیتی ما در بلند مدت می افزاید. در عصری که یک کودک ده ساله از بزرگانش می پرسد کهگیلویه ای است یا بویراحمدی؟ و این پرسش منجر به مرزبندی فکری و تولید حب و بغض در ذهن آن کودک خواهد شد، دیگر اصراری بر باقی ماندن این نام نیست.
تغییر نام استان یک اندیشه ی فراقومیتی است. قومی که لباس سنتی اش را که نمادش می باشد به تن نمی کند، قومی که کودکش را لهجه زدایی می کند تا لری سخن نگویند، قومی که از وجود آثار باستانی در نقاط مختلف استانش بی اطلاع است، تغییر نام استان نباید برایش چالش هویتی بیافریند. ستون های هویت ساز یک قوم، لباس و زبانش است.
اصرار بر عدم تغییر نام استان نه تکلیف است و نه فضیلت. درست است که تغییر نام استان، کارخانه تولید نمی کند، اشتغال ایجاد نمی کند ولی تغییر نام استان نه قداست زدایی از فرهنگ است و نه حرمت ستانی از آن. اگر واژه کُشی باشد فرهنگ کُشی نیست. می تواند نقطه شروعی برای تولید یک هویت نو باشد. هویتی که درآن خشونت دسته جمعی جایگاهی ندارد. هویتی که در آن توانمندان واقعی اش همان نخبگان اند. هویتی که در آن زبان لری زنده است ولی ارزش های جهانی و انسانی با لهجه لری سر داده می شود.
انتهای پیام/ک308
دیدگاهها